تارنگاربخش کتیچ
تارنگاربخش کتیچ
دختر کوچولو وارد بقالی شد و کاغذی به طرفبقال دراز کرد و گفت : مامانم گفته چیزهایی که تو این لیست نوشته بهم بدی ، اینم پولش بقال کاغذ رو گرفت و لیست نوشنه شده در کاغذرو فراهم کرد و به دست دختر بچه داد ، بعد لبخندی زد و گفت : چون دختر خوبی هستی و به حرف مامانت گوش میدی ، میتونی یه مشت شکلات بعنوان جایزه برداری ولی دختر کوچولو از جای خودش تکون نخورد ، مرد بقال که احساس کرد دختر بچه برای برداشتن شکلات ها خجالت میکشه گفت : دخترم خجالت نکش بیا جلو خودت شکلاتهاتو بردار دخترک پاسخ داد : عمو نمیخوام خودم شکلاتها رو بردارم ، نمیشه شما بهم بدین ؟ بقال با تعجب پرسید ؟ چرا دخترم ؟ مگه چه فرقی میکنه ؟ و دخترک با خنده ای کودکانه گفت : " آخه مشت شما از مشت من بزرگتره !! "


ارسال توسط حامدرئیسی
جهانگردی به دهکده ای رفت تا زاهد معروفی را زیارت کند و دید که زاهد در اتاقی ساده زندگی می کند. اتاق پر از کتاب بود و غیر از آن فقط میز و نیمکتی دیده می شد. جهانگرد پرسید: لوازم منزلتان کجاست؟!!! زاهد گفت: مال تو کجاست؟ جهانگرد گفت:من اینجا مسافرم. زاهد گفت: من هم...


ارسال توسط حامدرئیسی
آخرین مطالب

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 36 صفحه بعد

آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی
ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 357
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 358
بازدید ماه : 429
بازدید کل : 187702
تعداد مطالب : 281
تعداد نظرات : 79
تعداد آنلاین : 1



Alternative content